loading...
سنگر بروبچه های دسته یکی دهه 90
:: تبلیغات ::
سقای شهید بازدید : 137 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

 

(شهید مهدی کبیر زاده از زبان پدرش)
مهدی تابستان سال 1348 به دنیا امد.
یک برادر ویک خواهر بزرگترازخود داشت.فرزند سوم خانواده بود.کودکی بچه ها را مادرها بهتر می دانند.اما مادر مهدی بعد از شهادتش عمری طولانی نداشت. اگر او اینجا بود حرف های زیادی برای گفتن داشت.
پسرم بسیار مومن ومنضبط بود .به یاد ندارم شبی را بدون مسواک زدن به رختخواب رفته باشد.حتی قبل از نمازهایش هم گاهی مسواک می زد ودهانش را خوشبو می کرد.


شهید مهدی کبیرزاده

وقتی مهدی در دوره راهنمایی درس می خواند یک روز پیش من امد وپرسید ک
((پدر جان خمس اموالت را داده ای.؟))
یزدی ها به مسائل مذهبی پایبندی زیادی دارند.من هم اینطوری بودم. اول تعجب کردم وحرفش را به شوخی گرفتم وگفتم:((نه پسرم نداده ام .امسال را نداده ام.
مهدی از فردای انروز لب به غذا نزد. اصلا به فکر این نبودم که علتش چیست.بعداز دو روز اعتصاب غذا علت را گفت وفهمیدم به خاطر همان حرف وبحث خمس است .
از او پرسیدم این موضوع را چه کسی به تو یاد داده که غذا نخوری.
واو گفت: معلم مدرسه.
فردای انروز به مدرسه رفتم وبا معلم مهدی حرف زدم.دستهایم را نشانش دادم وگفتم:(( ببینیدببینید...من با این دست ها سالها زحمت کشیده ام.پینه دست هایم را ببینید.من کار کرده ام وبا پول حلال این زندگی واین بچه ها را بزرگ کرده ام.شما چرا دروغ یاد این بچه ها می دهید؟))پسرم حرف شما رو گوش کرده واز بس غذا نخورده دنده هایش بیرون زده .شما در پیشگاه خدا ورسول تقصیر دارید.
ان روزها گزینش در مدارس  دقیق نبود وبعضی مواقع معلمین کج فهم به مدارس را پیدا می کردند.



شهید مهدی کبیر زاده
مهدی بیشتر از من به مادرش علاقه داشت.عاشق مادرش بود.مثل همه پسرها که مادرشان را دوست دارند.همیشه نگران
که با جبهه رفتن او اسیبی به مادرش برسد.مادرش بیماری اسم داشت واین موضوع مهدی را همیشه نگران می کرد که مبادا با جبهه رفتن او ناراحتی مادرش عود کندوبیشتر شود. یک بار حتی در بیمارستان تهران بستری شد. ولی به کسی از اهالی خانه اطلاع نداد. می ترسید خبر به مادرش برسد.


شهید مهدی کبیرزاده-چادر دسته یک
وقتی خبر شهادت مهدی را شنیدیم تهران نبودیم.فوری از یزد به تهران تهران وبعد به پزشکی قانونی رفتیم.مادرش مریض احوال بود.اما ان روز ها صبر عجیبی پیدا کرد ودر مراسم تشییع وتدفین پا به پای دیگران شد.
در بین وسائلی که پزشک قانونی به ما داد مسواک هم بود. یک مسواک کوچک که سروته اش کوتاه وخم شده بودتا در جیب جای بگیرد.عادت کودکی اش را تا شب حمله با خودش داشت. لابد شب حمله وقبل از شهادتش مسواک زده بود.
قسمت مادر مهدی این بود که زودتر ازمن به دیدار پسرم برود.من هم امید دارمکه در روز واپسیندر کنار وهمراه پسرم باشم.



مشهد مقدس بروبچه های دسته یک-شهید مهدی کبیرزاده




نشانی مزار شهید:
تهران-بهشت زهرا-قطعه53-ردیف74-شماره1


روحش از ما شاد باشد

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
حتما کتاب دسته یک رو خوانده اید... این کتاب بازروایی خاطرات دسته ای اسمانیست از گردان حمزه بنام دسته یک در شب عملیات جاده فاو-ام القصر... این دسته اسمانی که به دسته اخلاص نیز معروف بود از بروبچه هایی تشکیل شده بود که سن کمی داشتند ولی دلی بزرگ ودریایی ... اکثریت زیر ۱۸ سال داشتند .فرمانده شان محسن گلستانی بود همون مداح معروف دوکوهه که دعای صبحگاه دوکوهه را ساخته بود وهرروز صبح می خواند وبه ((برادر صباحنا) معروف شده بود. بران شدیم تا به یاد این دسته یکی های دهه ۶۰ سنگری داشته باشیم برای هم اندیشی ... این سنگر جاییست برای هم اندیشی بروبچه های دسته یکی دهه شصتی ها ودهه نودی ها ... این سنگر جاییست برای معرفی بروبچه های شهید دسته یکی گردان حمزه ودیگر دسته یکی های دهه ۶۰.. این سنگریست برای بروبچه های دسته یکی دهه۹۰...اونایی که مثل شهدا سنی کم دارند ودلی بزرگ... پس بیایید وباذکر صلوات مهمان سنگر خودتون باشید... یاحسین شهید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 239
  • کل نظرات : 91
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 111
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 38
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 63
  • بازدید ماه : 220
  • بازدید سال : 664
  • بازدید کلی : 23,313